سفارش تبلیغ
صبا ویژن























آشنا

هراس من از مرگ نیست هراس من از بی تو زیستن است


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 


بزن زخم زبان از زهر پرکن استکانمرا


که خود با دست خود بر باد دادم دودمانمرا


 


بخواهم یا نخواهم سرنوشتم را پذیرفتم


پذیرفتم که تنها بگذرانم هفت خوانم را



 
شکایت از شکست ناجوانمردانه جایز نیست


که خود در آستین پرورده بودم دشمنانمرا


 


پشیمانم اگر نالیده ام از بخت نابختم


در اینجا هیچ کس حتی نمی فهمد زبانمرا


 


سراغ  زنده مانی یا سراغ مرگ باید رفت


خداوندا چه مشکل طرح کردی امتحانمرا


 


"الهام دیداریان"



 


درست نزدیک پاییز بود


کلاغای جوون مردن


سگا از گشنگی زنجیر می خوردن


درس نزدیک پاییز بود


هوا بد بود


زمین انگشت توی چشم ما می کرد


درای خونه رو هی باد وا می کرد


می گفتن کدخدا تو حوض خونه اش خود کشی کرده


سگش زنجیر خورده توی لونه اش ... خود کشی کرده


فرشته دختر همسایه مون لپاش گل انداخته


می گفتن چن شبه باباش اونو توی قمار باخته


درس نزدیک پاییز


کوچه مون غرق سیاهی شد


خدا افتاد توی آب و ماهی شد


صدای نازکی دائم سگامونو صدا میزد


چه غمگین کدخدا تو حوض خونه اش دست و پا می زد


درس نزدیک پاییز


آب کل چشمه ها خون شد


فرشته دختر همسایه مجنون شد


سگا زنجیر می خوردن


کلاغا .... جوجه می مردن


خدا تو تور ماهی گیر افتاد و ... 


 درس نزدیک پاییز خواب وحشتناکیو دیدم....


مهتاب یغما


 


نوشته شده در دوشنبه 90/5/3ساعت 2:52 عصر توسط علی نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» نـگـذار ...
باد ما را خواهد برد ...
به خاطرتو...
دروغ شاخدار
شیشه...
من و...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com