سفارش تبلیغ
صبا ویژن























آشنا

گنجشک به خداگفت:

لانه ی کوچکی داشتم،آرامگاه خستگیم بودوسرپناه خستگیم

طوفان تو آنرا از من گرفت.

این لانه کجای دنیای تو را گرفته بود؟

خدا گفت:

ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی

باد را گفتم لانه ات را واژگون کند ، آنگاه تو از کمین مار پر گشودی

چه بسیار بلاها یی که بواسطه ی محبتم از تو دور کردم وتو ندانسته به دشمنیم بر خاستی...


نوشته شده در چهارشنبه 90/10/21ساعت 3:11 عصر توسط علی نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» نـگـذار ...
باد ما را خواهد برد ...
به خاطرتو...
دروغ شاخدار
شیشه...
من و...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com